پویان جونپویان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

نازداداش

اعداد و پویان

سلام پویان خیلی ریاضی و بازی با اعداد رو دوس داره هزار ماشالله میتونه تا سیصد بشماره ولی اعداد انگلیسی رو زودتر و بهتر از اعداد فارسی یاد گرفته چند وقت پیش یه ساعت دیواری کهنه رو ورداشته بود و از رو اونا تو یه کاغذ مینوشت،بازی های تبلتش هم چون امتیازاش رو انگلیسی مینویسن الان دیگه قشنگ یاد گرفته  البته جمع و تفریق رو هم خوب بلده، بعد بهش میگم پویان اعداد فارسی رو هم یاد بگیر ،میگه نه مامان اونا اعداد ترکی ان   ...
23 مهر 1396

خاطرات عاشورای

سلام بر حسین علیه السلام سلام امسال ما روز پنج شنبه که هفتم محرم و پنجم مهر بود با پویانم رفتیم شهرستان،و جمعه صبح شش و نیم رسیدیم ایستگاه مراغه و بابام اومد دنبالمون البته ناگفته نماند که تو کوپمون یه دختر مهربون به اسم زهره خانم بود که خیلی مهربون بود و تا ساعت سه صبح باهم حرفیدیم و دوست شدیم  خلاصه رسیدیم خونه مامانم،همه از قد کشیدن پویان تعجب میکردند و پویان هم با ذوق میگفت که هر روز دو لیوان شیر میخوره روز عاشورا رفتیم وطن مادری پویان که من اونجا پا به جهان گشودم آخرین بار که عاشورا تو دهاتمون بودم برمیگرده به دوران ابتدایی ام که با خدا بیامرز مادر بزرگم اونجا بودم کلی خاطره اون دوران برام زنده شد،حس خوبی داشتم یا...
21 مهر 1396

شیطنت های پویان در ماه محرم

سلام میخام در مورد شیطنت های کودکانه پویان تو این چند روز براتون بگم ان شاالله پسرم تا دو سال دیگه میتونه این نوشته ها رو بخونه فدای پسر نازم بشم من خوب پری شب یعنی شب سوم محرم تو هییت که نقاشی دادند که بچه ها رنگ کنند،میگم پویان بگیر رنگ کن دیگه،اگه برنده بشی بهت جایزه میدن ،میگه نه مامان وردار خودت رنگ کن جایزه اش هم مال خودت خخخخخخ بعد تو راه رفتن به هییت که پویان آروم راه میره میگم پویان فدات شم مگه راه رو نمی شناسی باید مستقیم بریم،میگه باشه بعد راه رو مستیم میره سر راهش هم هر چی هس توجه نمی کنه و میخوره به اونا ،میگم مواظب باش،میگه خوب دارم مستقیم میرم دیگه خودت گفتی راهمون مستقیم بعد هی تو پیاده هر چی ماشین بود میخو...
3 مهر 1396

پویان و ماه محرم

سلام  دیشب پویان خان و من دوتایی رفتیم هییت آخه خانمها باید یه ذره زودتر از آقایون برن، پویان میگفت مامان میشه من برم پیش مردها بشینم گفتم نه مامان،بابایی که هنوز نیومده،خلاصه به بچه های بالای چهار سال نقاشی دادن که رنگ کنن،پویان اول نشست خودش رو با گوشی مشغول کرد ولی بعدا دید نه بابا همه بچه ها دارن نقاشی هاشون رو رنگ میکنن گفت وای مامان الان اینا برنده میشن،خیلی زود رنگ کرد البته مداد رنگی نبرده بودیم که اونجا یکی از خادم ها بهش مداد رنگی داد و رنگ کرد و از نقاشیش عکس گرفتم و خودش رو مشغول کرد و چراغا که خاموش شد میگه مامان الان میخای گریه کنی خخخخخ ،منم گفتم عاره دیگه میخان روضه بگن و نشت خوراکی هاشو خورد در ضمن نا گفته...
1 مهر 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نازداداش می باشد