پویان خان
سلاااام
امروز پویان خان با آقای همسر جانم رفته بودن استخر، که پویان یه عالمه ذوق کرده بود و خودش هم میگفت مامان من هیجان زده ام، چون میخام با بابایی برم استخر، بعدش هم میگه مامان من بابا رو بیشتر از تو دوس دارم ، منم میگم خوب چرا، میگه آخه مامان بابایی منو میبره استخر ، ولی تو که منو نمیبری
منم میگم خوب پویان تو دیگه ماشاالله بزرگ شدی ، تو رو راه نمیدن که بیای پیش خانما، بعد میگه آخه چرا مامان ، مگه من نامحرم خانما شدم
منم میگم آره دیگه بزرگ شدی نامحرم شدی واسه خانمها
خلاصه از استخر که اومدن ، رفته از مغازه آقا بستنی خریده و اجازه گرفته ، ولی دومین بستنی ایش رو بدون اجازه گرفته، منم میگم پویااان ،چرا نگفتی و رفتی بستنی گرفتی ، میگه وای مامان یادم رفت
بعد میگم خوب منم به آقا میگم که دفعه بعد بهت خوراکی نده
بعد پویان میگه خوب ، منم وقتی خوراکی ورمیدارم دیگه به آقا نمیگم