پویان جونپویان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

نازداداش

پویان و ماه محرم

سلام  دیشب پویان خان و من دوتایی رفتیم هییت آخه خانمها باید یه ذره زودتر از آقایون برن، پویان میگفت مامان میشه من برم پیش مردها بشینم گفتم نه مامان،بابایی که هنوز نیومده،خلاصه به بچه های بالای چهار سال نقاشی دادن که رنگ کنن،پویان اول نشست خودش رو با گوشی مشغول کرد ولی بعدا دید نه بابا همه بچه ها دارن نقاشی هاشون رو رنگ میکنن گفت وای مامان الان اینا برنده میشن،خیلی زود رنگ کرد البته مداد رنگی نبرده بودیم که اونجا یکی از خادم ها بهش مداد رنگی داد و رنگ کرد و از نقاشیش عکس گرفتم و خودش رو مشغول کرد و چراغا که خاموش شد میگه مامان الان میخای گریه کنی خخخخخ ،منم گفتم عاره دیگه میخان روضه بگن و نشت خوراکی هاشو خورد در ضمن نا گفته...
1 مهر 1396

اولین شب محرم

سلام دیشب شب اول ماه محرم بود و ما رفتیم هییت،که پویان خان با من نیومد و با آقای همسر اومد هییت که بعد از اتمام مراسم،تو راه برگشتنی،من گوشیم شل و ول تو دستم بود و آقای همسر دستش خورد و الحمد الله به خیر گذشت و گوشیم چیزیش نشد و به راه خودمون ادامه دادیم به سمت خونمون،که یهو بابایی یادش افتاد و پرسید که پویان اسپینرش کو،و من و پویان خان رفتیم و اسپینر  رو آوردیم که ناگفته نماند با غر اساسی توسط پویان خان که چرا من حواسم نبوده و اسپینرش جا مونده  الان هم میخام چند تا از مداحی هایی که پویان دوس داره رو براتون بگم: منم باید برم آره برم سرم بره جان آقام سنه قربان آقام بنی فاطمه مداحی حاج مهدی رسولی   ...
31 شهريور 1396

اسپینر

سلام پویان خیلی وقت بود که اسپینر میخاست  اون روز با بابایی رفتن یدونه خریدن،بعد فرداش میگه،بابایی میتونیم این رو ببریم عوض کنیم بابایی میگه نمیشه که از دیشب داری با اون بازی میکنی بعد میگه بایایی کاش تو اسپینر فروش بودی بعد میخاد بگه که این خیلی روان نمی چرخه میگه مامان مال یاسین که پسر عمه اش هس قشنگ روانیه بعد بابایی متوجه شد که یعنی روان نمی چرخه روان=روانی ...
1 شهريور 1396

مورچه ها و پویان

سلام تقریبا دو ماه پیش بود ،داشت پویان خان واسه خواب شبش حاضر میشد که تو اشپزخونه چند تا مورچه بود  بدو بدو اومد گفت مامان تو اشپزخونه چندتا مورچه هس منم گفتم عیب نداره مامان ،فردا جارو میکشم گفت مامان نه تو رو خدا مامان مورچه ها گناه دارن،اونا که وحشی نیستن میخای اونا رو جارو بکشی بزار از اون نون ها بخورن بعد اصرار داشت که کاری با مورچه ها نداشته باشم منم گفتم اخه پسرم اون موقع کل خونمون میشه مورچه  پویان خان هم میگفت نه مامان گناه دارن ...
24 مرداد 1396

عشق پویان پشمک حاج عبدالله

سلام پویان پشمک خیلی دوس داره خودش هم باید حتما پشمکش حاج عبدالله باشه،چند وقت پیش با پویان بیرون بودیم که پشمک بگیریم  خلاصه رفتیم از چند تا مغازه پرسیدیم که متاسفانه هیچکدوم حاج عبدالله نداشتن خلاصه رفتیم و رفتیم تا به یه مغازه شیرینی فروشی رسیدیم و داشتیم من و پویان پشمک ها رو نگاه میکردیم که تو مغازه یکی از شیرین پزها اومد تو، با لباس سفید و کلاه مخصوص شیرینی پزی همین که پویان این آقاهه رو دید یهو با تعجب گفت مامان،این حاج عبدالله  خخخخخخ بیچاره اون آقا هم با تعجب پویان رو نگاه میکرد    ...
19 مرداد 1396

پویان و ارزوهاش

سلام میخام از آرزوهای پسرم بهتون بگم که پویان به باباجونی در مورد اون باهم حرف زده بودن پویان خان به بابا جونی میگه که بابا خوش به حالت کاش من جای تو بودم بابایی میگه چرا پسرم ،پویان میگه بابا اگه من جای تو بودم هر روز صدتا بستنی میگرفتم چون شما یه عالمه پول دارین ،میتونین هر روز یه عالمه خوراکی و بستنی بگیرین بابایی هم گفته نه،اینجوری هم که نیس پویان ،ما هم باید واسه آینده تو پول داشته باشیم که فردا پس فردا،بزرگ شدی بتونی راحت باشی   ...
16 مرداد 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نازداداش می باشد